تا مفهوم عشق و زندگی کردن را دریابم
امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم
آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه کوچک من بود ؟
امید داشتم هنوز باشد
اما وقتی ان را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم
یک مشت خاطره بود
یک مشت دفتر خاطرات
یک مشت خاک...!
و آن چیزی که از من مانده بود
حسرت بود
آن حسرت تمام وجودم را فرا گرفت
به طوری که حتی حس میکردم مرا در قفس گذاشته اند
و از این خاک و از این زندگی دور می کنند... !
آیا چنین بود ... ؟ ... !
دفتر خاطرات را ورق زدم به امید پیدا کردن عشق
اما چیزی در آن ندیدم جز نوشته هایی بر روی کاغذ
انگاربه من لبخند میزند و به من می گفتند : ما را بخوان
آنها نمی دانستند من فرصت اندکی دارم و وقت خواندن ندارم
باز شروع به گشتن کردم
شاید چیزی بیابم ورقها را زیر رو کردم چیزی نبود
هیچ نشانی از عشق ندیدم
ولی در ته صندوقچه یک گل سرخ بود
آن گل سرخ خشکیده نشده بود
و بوی معطر گل سرخ همه جا را پر کرد
و آن نشانی از عشق بود که به دنبالش فرسنگها راه رفتم
تا آن را بیابم و زندگی خاک خورده ام را با عشق بسازم
بی انکه بدانم عشق در درونم است نه جای دیگر
و من چشم انتظار ، در حسرت یک نگاه تو
به انتظارت نشسته ام ...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی
را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می
بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می
بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت
رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
((سهراب سپهری))
خبری ازت نبود و خیلی بی تاب تو بودم
اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم
خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم
نمیدونم چرا اینجام یا اصلا چم شده بازم
اون همه قول و قرارو اومدم یادت بیارم
اما انگار دیگه راهی واسه برگشتن ندارم
اینجا گل بارونه امشب چقد این فضا غربیه
چرا من هیچی نمیگم چرا میخندم عجیبه
آخه مجبورم بخندم کسی اشکامو نبینه
حالا کو تا باورم شه سرنوشت من همینه
به نظر میاد که امشب از قلم افتاده باشم
آرزوم بود که من امشب پیش تو وایساده باشم
چه لباسای قشنگی بهت میاد چقد عزیزم
تو میخندی و من از دور دارم اشکامو میریزم
خوش سلیقه ام که بودی اره بهتر از من اونه
سر تره ازم میدونم اون که میخواستی همونه
تاره فهمیدم حسودم دست تو تو دست اونه
ای خدا انگاری اونم نقطه ضعفمو میدونه
حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات
یا من اشتباه میبینم یا دروغ بود همه حرفات
بله رو بگو گل من تو ازم خیری ندیدی
ارزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی
حالا هر دو حلقه داریم تو تو دستت من تو چشمام
تو زدی من اما موندم زیر قولت روی حرفام
برو خوشبخت عزیزم تو ازم خیری ندیدی
ارزوم بود که ببینم تو تو رختای سفیدی
بله رو بگو گل من بگو و شرشو بکن
منو زندگی بی تو باورم نمیشه اصلا
داره سردم میشه کم کم خیسه از اشکام لباسم
همه گریه ها مو کردم اشکی یم نمونده واسم
میزنم بیرون از اینجا بله رو میگی نباشم
میرون اون بیرون یه گوشه دست به دامن خدا شم
بله رو گفتی تموم شد دیگه این اخر کاره
هی میخوام بگم مبارک ولی بغضم نمیذاره
هق هقم تبریک من بود واسه تو گریه کردم
قطر ه قطره های اشکو به تو امشب هدیه کردم
امشب تو جشنت عزیزم نمیدونی چی کشیدم
اما کاش اشکام نبودن تورو واضح تر میدیدم
دیگه چشمام نمیبینه دستمم نمی نویسه
دلخوشیم همین یه نامه ست گرچه اینم خیس خیسه
اخرین جمله ی نامه م این از ته وجودم
برو خوشبخت شی عزیزم خیلی عاشق تو بودم
من خیلی این ترانه مجید خراطها رو دوست دارم
چون منم همین حس و تجربه کردم با این تفاوت که طرفم مذکر بود
آخ که چقدر شب برگشتم گریه کردم.....
دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ
ــ
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست.
تا بدانی نبودنت آزارم میدهد.
لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنیست و عریان.
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد...
لمس کن گونه هایم را که خیس است و پر شیار.
لمس کن لحظه هایم را....
تو یی که می دانی چقدر عاشقت هستم..
لمس کن این با تو بودن ها را...
لمس کن...
بی تو چگونه باورم شود
برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود
ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام
از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم
من به سوگ عاطفه ها نشسته ام
بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو، بی تو چه کنم .....???
دلـم مـیـخـواد . .
یـکـی ازم بـپـرسـه خـوبـی؟
بـگـم . .
اوهـوم !!
بـگـه دروغ نـگـو بـغـلـم کـنـه و بـگـه . . چـی شـده ؟!