-
از چه بنویسم؟؟
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 04:02
از چه بنویسم؟؟ از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟ یا از دلی که سوتو کور است؟ از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟ از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟ یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟ از چه بنویسم ؟؟ از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟ یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟ از چتری که هرگز زیر آن...
-
دکتر علی شریعتی...
جمعه 30 دیماه سال 1390 13:48
زندگی خوردن و خوابیدن نیست انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم عطر و برگ وگل و خارهمه همسایه دیوار به دیوار همند....
-
تـاوان با تو بـودن...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 17:03
گـوش کن لعنـتی .........! اینی که من می کـشم .... درد بـی تو بودن نیـست .... تـاوان با تو بـودنه .......!
-
اعتماد...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 01:49
همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و فقط مواظب باش، به کسی که تو را آزرده، دوباره اعتماد نکنی.
-
آرامش...
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 00:42
آرامش یعنی: همیشه توی دلت مطمئن باشی که در دل کسی هستی که دوستش داری !!!
-
دلم گرفته …
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 17:46
دلم گرفته ………… آری دلم گرفته٬ از این روزگاران بی فروغ ! از این تکرارهای ناپایان ! دلم گرفته از این همه کینه …. این همه دروغ ! از این مردمان نا مهربان و بی وفا دلم گرفته ……. دلم برای کوچه پس کوچه های مهربانی ها تنگ است ! دلم تنگ است برای کودکی ام که پاورچین پاورچین روی سنگفرش های زندگی بی دغدغه قدم می زدم ! دلم برای...
-
دلـم مـیـخـواد...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 16:16
دلم می خواد بیام تو بغلت، سرم و بزارم رو شونت و های های گریه کنم، جیغ بزنم، با مشت بکوبم تو سینه ات، بهت بگم چرا این روزا اینجوریه؟! ... بهت بگم چقدر نا امیدم، چقدر می ترسم، چقدر نگرانم، چقدر شک دارم! بگم که دیگه نمی تونم اعتماد کنم، نه به خودت و نه به بنده هات! بگم که دیگه وقتی بهت می گم خدایا مواظبم باش، خدایا سپردم...
-
سهراب سپهری ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 15:48
گوش کن ، جاده صدا می زند از دور قدمهای تو را چشم تو زینت تاریکی نیست پلکها را بتکان ، کفش به پا کن و بیا و بیا تا جایی ، که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد و زمان روی کلوخی بنشیند با تو و مزامیر شب ، اندام تورا ، مثل یک قطعه آواز به خود جذب کنند.
-
از چه می ترسی؟
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 21:30
از چه می ترسی؟ چرا میترسی که بگویی که دوستم داری؟ بگو و از هیچ چیز نترس ... فردا میتوانی انکار کنی ....!! تو که خوب بلدی ....!
-
افسوس
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 01:11
من برای سالهای بعد می نویسم... سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود همیشه یکی بود یکی نبود . . . یکی بود یکی نبود اون که بود تو بودی اون که تو قلب تو نبود من بودم... یکی داشت یکی نداشت اون که داشت تو بودی اون که هیچ کسی رو نداشت من بودم..
-
قبل از تو می میرم...
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 01:08
بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی، صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول...
-
خودم را...
چهارشنبه 2 آذرماه سال 1390 00:14
خودم را با تو طناب پیچ می کنم, و دهانم را با داغیه لبهایت می بندم ... عاشقانه ترین گروگان گیری تاریخ را به نام ما ثبت خواهند کرد...!!!
-
دوست داشتم!!!
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 00:54
من خنده هایت را دوست داشتم !! گریه در کنارت را دوست داشتم !! هنوزم عطر نگاه کودکانه ات یادم است!! دوستش دارم چون این حس را دوست دارم !! عاشق شدن حتی برا بار هزارم هم دوست داشتم بچه بازی هایت را دوس داشتم !! داد زدن هایت را دوست داشتم !! سر از این عشق بر نمیدارم زیرا دوستش دارم این حس را دوس دارم این غرور بعد از رفتنت...
-
صندوقچه......
دوشنبه 30 آبانماه سال 1390 00:35
صندوقچه خاک خورده زندگیم را گشودم تا مفهوم عشق و زندگی کردن را دریابم امید داشتم نوری بتابد و من آن عشق را ببینم آیا عشق زندگی ام هنوز در آن صندوقچه کوچک من بود ؟ امید داشتم هنوز باشد اما وقتی ان را گشودم چیزی از عشق در آن پیدا نکردم یک مشت خاطره بود یک مشت دفتر خاطرات یک مشت خاک...! و آن چیزی که از من مانده بود حسرت...
-
آخرین تماشا...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 23:09
آخرین تماشایت را پلک نخواهم زد، مبادا تصویرت در چشمانم آواره گردد.
-
سهراب سپهری...
یکشنبه 29 آبانماه سال 1390 23:05
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می...
-
آدمک...
شنبه 28 آبانماه سال 1390 00:02
آدمک آخر دنیاست بخند آدمک مرگ همین جاست بخند دست خطی که ترا عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند آدمک خر نشوی گریه کنی ...کل دنیا سراب است بخند آن خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند
-
دل به دل...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 23:55
مگه نمی گن دل به دل راه داره ........ ?? پس چرا من الان دلتنگتم و تو .......??
-
حلقه...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 23:10
خبری ازت نبود و خیلی بی تاب تو بودم اومدم سراغت اما پر گریه شد وجودم خیلی دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم نمیدونم چرا اینجام یا اصلا چم شده بازم اون همه قول و قرارو اومدم یادت بیارم اما انگار دیگه راهی واسه برگشتن ندارم اینجا گل بارونه امشب چقد این فضا غربیه چرا من هیچی نمیگم چرا میخندم عجیبه آخه مجبورم بخندم کسی...
-
دفتر عشـــق...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 22:56
دفتر عشـــق که بسته شـد دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود بد جوری تو کارتو...
-
یک روز دیگر هم بدون تو گذشت ...
جمعه 27 آبانماه سال 1390 22:51
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم عزیزم همچون نفس کشیدن تو را به خاطر می سپارم یک روز دیگر هم بدون تو گذشت ...
-
لعنت به...
یکشنبه 15 آبانماه سال 1390 17:32
لعنـت به بعضـی آهنگـــا ... بــه بعضــی خـیـابونــــا ... بــه بعضــی حــرفـــــــا ... لعــنتیــا آدمــو میبرن به روزایـــی کــــه واســـه از بیــن بُـــردنـش تـو ذهـنـــت ویــــرون شــــــدی !!
-
لمس کن....
جمعه 13 آبانماه سال 1390 23:05
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست. تا بدانی نبودنت آزارم میدهد. لمس کن نوشته هایی را که لمس نشدنیست و عریان. که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد... لمس کن گونه هایم را که خیس است و پر شیار. لمس کن لحظه هایم را.... تو یی که می دانی چقدر عاشقت هستم.. لمس کن این با تو بودن ها را... لمس...
-
خدایا...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 14:59
خدایا کسی را که قسمت کس دیگری است سر راه ما قرار نده تا شبهای دلتنگی اش برای ما باشد و روزهای خوشش برای دیگری ...
-
کاش...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 14:57
کاش هرگز نمی دیدمت تا امروز غم ندیدنت رابخورم ... کاش لبخندهایت آنقدر زیبا نبودند که امروز آرزوی دیدن یک لحظه فقط یک لحظه از لبخندهای عاشقانه ات را داشته باشم ... کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمی شد ... تا امروز چشمان من به یاد آن لحظه بهانه گیرند و اشک بریزند ... کاش حرف های دلم را بهت نگفته بودم تا امروز با خود...
-
بعضی وقتا....
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 22:52
بعضی وقتا هست که دوس داری کنارت باشه... محکم بغلت کنه... بذاره اشک بریزی تا سبک بشی.... بعد آروم تو گوشت بگه: « دیوونه چته من که باهاتم »...
-
باران که میبارد...
یکشنبه 8 آبانماه سال 1390 00:03
باران که میبارد... باید آغوشی باشد... پنجرهی نیمه بازی... موسیقی باران... بوی خاک... سرمای هوا... گرهی کور دستها و پاها... گرمای عریان عاشقی... صدای تپش قلبها... خواب هشیار عصرانه... باران که میبارد... باید کسی باشد
-
دل تنگم...
شنبه 7 آبانماه سال 1390 23:02
دل تنگم! دل تنگِ خیلی چیزها دل تنگ این همه دل تنگی ها چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت! دل تنگم دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی دل تنگ این همه نبودن ها دل تنگ این همه دل تنگی ها دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست و تمام هست هایی که نیست! حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد...
-
صداقت=حماقت
شنبه 7 آبانماه سال 1390 18:20
د یگر احساسم را برای کسی عریان نمیکنم... صداقت، یعنی حماقت...!
-
بی توووو .....
جمعه 6 آبانماه سال 1390 15:29
بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو، بی تو چه کنم .....???